مامان شبیهه اون خاله شدی!
حدود دو ماهه که از مهد کودک رفتن صدرای گلم میگذره و تغییرات زیادی در صحبت کردنش احساس کردم . این روزها در مورد چیزهای مختلف حرف میزنه و حرفهای شیرینش واقعا برام دل نشین و شنیدنیه.
امروز صبح، با عجله در حال لباس پوشیدن و آماده شدن جلوی آینه بودم که شنیدم صدرا لابلای صحبتش با یه لحن قشنگی بهم میگه: مامان! شبیه اون خاله شدی.
من با تعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم کدوم خاله؟
گفت خاله لیلا و با کمی مکث چون دید هنوز مطمعن نشدم(آخه هم چندتا خاله جون واقعی داره، هم به مربی های مهدش میگه خاله) گفت همون که مامان پرنیانه.
منظورش خواهر کوچکترم بود که واقعا هم شبیه هم هستیم اما بحث شباهت اصلا در این مدت نه توی خونه مطرح شده بود و نه جای دیگه، فقط و فقط، هفته قبل این خاله جونش با دخترخاله ناز مهمون خونه ما بودن، اما دقت پسرک کوچک و ناز من، منو متعجب و خوشحال کرد و کلی ذوق کردم وقتی اینجوری حرف زد.