صدرا فرشته کوچکمصدرا فرشته کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

ترانه زیبای زندگی من

مامان شبیهه اون خاله شدی!

حدود دو ماهه که از مهد کودک رفتن صدرای گلم میگذره و تغییرات زیادی در صحبت کردنش احساس کردم . این روزها در مورد چیزهای مختلف حرف میزنه و حرفهای شیرینش  واقعا برام دل نشین و شنیدنیه . امروز صبح، با عجله در حال لباس پوشیدن و آماده شدن جلوی آینه بودم که شنیدم صدرا لابلای صحبتش با یه لحن قشنگی بهم میگه: مامان! شبیه اون خاله شدی. من با تعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم کدوم خاله؟ گفت خاله لیلا و با کمی مکث چون دید هنوز مطمعن نشدم(آخه هم چندتا خاله جون واقعی داره، هم به مربی های مهدش میگه خاله )  گفت همون که مامان پرنیانه . منظورش خواهر کوچکترم بود که واقعا هم شبیه هم هستیم اما بحث شباهت اصلا در این مدت نه توی خونه مطرح شده بود و ...
7 مرداد 1394

مامان! خیلی خوب بود.

مامان! خیلی خوب بود . این جمله ای بود که امروز وقتی رفتم صدرا رو از مهد بیارم خونه بارها و بارها بهم گفت و هربار که تکرار می کرد حالم خیلی خیلی بهتر میشد .  آخه این حال من داستان داره . از ماه قبل من و بابا مجید تصمیم گرفتیم برای اینکه صدرا کمی محیط بیرون از خونه رو تجربه کنه و ساعاتی رو با همسالان خودش بگذرونه و همچنین من هم بتونم به بخشی از کارهام برسم، گل پسری رو به مهد بفرستیم البته به صورت پاره وقت اون هم بعضی روزها. برای همین شروع به پیداکردن یه مهد خوب کردیم تا هم شرایطش مناسب باشه هم صدرا محیط رو بپسنده که تحقیقاتمون بعد دو هفته به اتمام رسید و بالاخره مهدی که صدرا حاضر شده واردش بشه و کمی هم بازی کنه انتخاب شد .جلسه اول خو...
25 خرداد 1394

تدی، اولین عروسکی که برای صدرای گلم درست کردم

دیشب قرار بود بابای صدرا از ماموریت برگرده، من هم به کارهای خونه رسیدم و مشغول استراحت،یهو به ذهنم رسید برای صدرا یه عروسک خرسی درست کنم. از لابلای لباسهای صدرا یه تی شرت که عمرش تموم شده بود رو ورداشتم.مشغول کشیدن و برش الگوی خرسی بودم که گل پسر اومده بهم میگه این تدی منه ، گفتم بله قراره با این تیشرتت که کهنه شده برات یه تدی خوشگل درست کنم، خیلی ذوق کرد. وقتی الگو آماده شد گرفت تو بغلش و کلی سر و صورت خرسی رو بوسید و هی میکفت این تدی منه .بعد از اتمام ابراز احساسات پسری طرح رو روی پارچه انداختم و شروع به دوختن کردم البته با کمترین امکانات، آخه چرخ خیاطی نداشتم و تا بخوام همه قسمتها رو خوب بدوزم که زود خراب نشه تا ساعت 11 شب طول کشید و صدرا...
21 خرداد 1394

سوغاتیهای بابایی از یک سفر کوتاه کاری

صبح سشنبه، بابای صدرا به یک ماموریت کاری به بندرعباس رفت و دیشب هم به خونه برگشت البته با دست پر و سوغاتیهای قشنگی که صدرا دوسشون داشت و حسابی از بابایی تشکر کرد .   مخصوصا از اون ماشین مسابقه ای اسپایدرمن خیلی خوشش اومده و هی میگه ماشینم سرعت میره .   ...
21 خرداد 1394

کیکی که طعم دستان تو دارد

امروز من و صدرا در اوقات فراغتمون با هم کیک شکلاتی درست کردیم و لذت بردیم. صدرا در آماده کردن و هم زدن مواد خیلی کمکم کرد و واقعا این کار رو دوست داشت. گاه گاهی که فرصت داشته باشم و بشه توی آشپزی ازش کمک بگیرم حتما این کار رو میکنم چون هم برای خودم و هم صدرا زمان خوب و شیرینی خواهد بود.   و اما در ادامه، همکاری صدرا در تهیه کیک شکلاتی به روایت تصویر     ...
20 خرداد 1394

پروسه از پوشک گرفتن صدرا

از قبل عید امسال که صدرا دو سال و نیم شد، به فکر از پوشک گرفتن گل پسری افتادم اما به خاطر سرمای هوا و اینکه معمولا تعطیلات عید رو شمال هستیم تصمیم گرفتم این کار رو به اردیبهشت ماه 94 موکول کنم.  روند کار را با جزییات مینویسم چون میدونم این موضوع دغدغه بسیاری از مامانهای گل هست و شاید توضیحات من برای آنها مفید باشه. بعد از تعطیلات عید که به تهران برگشتیم با صدرا در مورد این مسئله صحبت میکردم و سعی کردم کم کم آماده اش کنم. از طرف دیگر خودم را هم باید برای کثیف شدن فرشها آماده میکردم و اینکه باید صبور باشم و با هر اتفاق ناخوشایند در این زمینه نباید صدرا رو سرزنش کنم. بالاخره صبح روز شنبه 5 اردیبهشت تصمیم گرفتم دیگه برای صدرا پوشک نپوشم. ...
18 خرداد 1394

سرگرمی من و مامان

امروز من و پسر نازم تصمیم گرفتیم با استفاده از چوب بستنیها یه قاب عکس درست کنیم. کار رنگ کردن چوب بستنیها رو صدرا انجام داد، بعد کمکش کردم تا چوب بستنیها رو چسب بزنه و به هم بچسبونه. بعد از آن یه تعداد صدف که از آخرین دریا رفتنمون بابایی برای صدرا جمع کرده بود بهش دادم و ازش خواستم که قاب عکس رو تزیین کنه. من هم از فرصت استفاده کردم و یه عکس از یه سالگی صدرا رو آوردم و داخل قاب گذاشتم. صدرا هم حسابی با بقیه صدفها مشغول بازی بود که وقتی عکس خودشو داخل قاب دید خیلی خوشحال شد. به من گفت این عکس منه بزاریمش توی اتاق خودم.   ...
9 خرداد 1394

مامان اینجا بوس ریخت

شاید براتون جالب باشه این جمله چه معنی ای داره . حدود دو ماه قبل داخل آشپزخونه مشغول آماده کردنه ناهار بودم  و گل پسر هم  توی هال مشغول بازی که دیدم یهو دوید تو آشپزخونه و بهم میگه مامان بوس ریخت. اول متوجه نشدم بعد دوبار تکرار کردن همراهش رفتم تا محل مورد نظر رو بازدید کنم. خلاصه بعد از حضور در محل دیدم مبل کمی خیسه و چون مدل خیس شدن برام آشنا بود متوجه شدم آقا صدرا مثل همیشه آب دهانش رو روی مبل ریخته. و فکر کرده چون بوسش آبداره در واقع به قسمت آبکی این عمل بوس گفته میشه. خلاصه طی جلسه توجیهی مختصری که با صدرا برگزار کردم ایشون رو متوجه دو مفهوم متفاوت بوس و آب دهان کردم. ...
3 خرداد 1394

سرگرمی من و مامان

امروز من و صدرا باهم یه کاردستی خرگوشی درست کردیم که خیلی از قسمتهاش رو گل پسر برعهده داشت از جمله رنگ آمیزی و چسب زدن و چسباندن اعضای صورت خرگوش. قسمت جذاب کاردستی این بود که کف پای صدرا رو رنگ کردیم و با آن گوشها و پاهای خرگوشی رو کشیدیم که خیلی خوشایندش بود. در آخر هم یه هویج درست کردم و صدرا رنگ کرد و داد خرگوشی بخوره.       ...
2 خرداد 1394